شاعر : محمدجواد غفورزاده نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل
اشکها فـصل تمـاشـاست امـانم بدهید شـوق آئـیـنه به چـشـم نـگـرانـم بدهـید
ازشما میشـنـوم عـطر گل یاسـین را خـاکها رنگیـقـیـنی بهگـمانم بدهـید
جامی ازاشک فراهم شد اگر ای مردم بـه تــسـلای دل هــمـسـفـرانـم بـدهـیـد طول ایّام اساراتبهخدا یک عمراست گاه خـط وخـبرازسـیر زمـانم بدهـید
گـر خـبردار شـدید از گـل داودی من یک شمیم ازنفسش روح وروانم بدهید پارههای دلم افتاده در این دشت،به خاک رخصت گریه به گـلگونکـفنانم بدهید کاکل آشفته به خون،خفته دراینجا سروی بازدرسـایـهاش آرامـش جـانم بـدهـید اینرباباست که با لالهرخان میگوید: ذکـرلالایـی گـل را به زبـانـم بـدهـیـد من که ازعطر گل فاطمه مدهوششدم خـبرازحـال وهـوای دگـرانـم بدهـید سجدهها کردهام ازبوسه براین تربت پاک طاقـت از دست شد،آرامـۀ جانم بدهید دشت لبریز گلاب است اگرامکان دارد برگی ازآن گل صد برگ نشانمبدهید
اربعین نیست حدیثیکه فراموش شود شعلۀ عشق نه آن استکه خاموش شود